رفتن به محتوای اصلی
عمومیگزارش یک پرونده

عادت می‌کنیم

توسط ۱۳۹۸-۰۸-۰۲آبان ۵ام, ۱۳۹۸بدون دیدگاه

پرده اول

چندی پیش بر سر یک پرونده خیلی اذیت شدم. در یک پرونده کیفری با اتهام واهی ترک انفاق، برای مرد سه ماه زندان بریده بودند. آمد و وکالت داد تا اعتراض کنم. پس از تنظیم لایحه ای اعتراض کردم ولی وکیل طرف یکی از رفقایم درآمد. تماس گرفتم و قرار گذاشتیم اساسا ماجرا را به صلح و آشتی تمام کنیم. فارغ از اینکه به رای صادره انتقاد جدی داشتم. وکیل هم پذیرفت و اتفاقا موکلش را فرستاد دفترم. نامه­ای تنظیم شد مبنی بر استمهال(درخواست مهلت و تجدیدجلسه به جهت مذاکرات اصلاحی) با امضای طرفین. درخواست را بردم شعبه تجدیدنظر و اتفاقا قاضی هم زیرش را امضا کرد و دستور ثبت داد و در پرونده ثبت و ضبط شد تا با وکیل شاکی بر سر جزییات مصالحه صحبت کنیم. (توضیح اینکه این امر بسیار رایجی است. اساسا مطابق شرع و قانون اصلاح ذات البین اولین وظیفه هر قاضی است. هم در آیات و روایات آمده  و هم در قوانین).

نمی خواهم سیاه نمایی کنم و از اتفاقات ناخوشایند در دادگستری سخن بگویم اما به نظرم فقط نیمه پر لیوان را دیدن (دستکم در حوزه های اجتماعی و سیاسی) کار لمپن هاست.

هر دو طرف منتظر ابلاغیه بودیم برای وقت جدید دادگاه. اما وقتی غافلگیر شدیم که پیامک رای آمد. وقتی رای را دیدم دود از سرم بلند شد. قاضی مجازات را به عبارتی تشدید کرده بود و سه ماه به مجازات افزوده بود. وکیل شاکی هم انصافا متعجب بود. من هم معطل نکردم و خودم را به شعبه رساندم و هرچه توانستم داد و بیداد کردم. نزدیک بود برایم بازداشت ببرند. به قاضی گفتم شما قضات همیشه به شوخی و جدی می گویید هر پرونده که وکیل داشته باشد به مصالحه نمی رسد، اما امروز دیدید که شما نگذاشتید مصالحه به نتیجه برسد. اگر لایحه را خوانده بودید به هیچ وجه رای را تایید نمی کردید. یکی از عناصر ترک انفاق، تمکین زوجه است، اما فارغ از اینها مگر ما درخواست وقت نکردیم؟ مگر شما امضا نفرموید و دستور ثبت ندادید؟ زمین به آسمان می آمد دو هفته تامل می­کردید؟

خلاصه سرتان را درد نیاورم، آن قدر عصبانی بودم که یکی از قضات شعبه با تندی گفت: اصلا درخواست کردی ما نپذیرفتیم.

گفتم: آن روز پذیرفتید. این را باید اول می گفتید. گذشته از این مگر اصلاح ذات البین وظیفه قاضی نیست؟

می دانید جوابش به من چه بود؟ گفت: وقتی آخرماه به ما فشار می آورند که آمار بدهید و می گویند چرا فلان پرونده را نبسته اید چه بگوییم؟

سکوتی در سرم حاکم شد. مثل کسی که با پتک زده باشند توی سرش و برای چند دقیقه هیچ صدایی را نمی شنود مگر آواهایی مبهم و تصاویری تار. آمار؟ برای آمار یک انسان را به زندان می اندازند؟ اگر باز تبرئه فرموده بودید حرفتان جای تامل داشت اما زندان برای آمار نوبر است؟! آن هم وقتی وکلا و طرفین دعوا درخواست مهلت کرده اند برای مصالحه و سازش؟

من نمیدانم این فشارها از کجا می آید. رییس قوه قضا همین چند روز پیش می گفت: باید کیفرزدایی کنیم. زندان زدایی کنیم. یک جوان را برای اتهاماتی جزیی به زندان های سنگین محکوم می کنند، بعد قضات میگویند به ما فشار می آورند چنین کنیم و چنان کنیم. فشارها از کجاست الله اعلم.

آخرش هم گفت: حالا چی شده اینقدر دنبال کار این موکلتی؟ مگه کیه؟!

با تعجب بیشتر گفتم: حاجاقا(معمم بود) کیه یعنی چی؟ انسان است. 6ماه می خواهید او را به زندان بفرستید. عادت کرده ایم به زندان. حتما باید کسی باشد یک وکیل رد کارش را بگیرد. منِ وکیل یک هفته کار نداشته باشم هشتم گروی نهم است. این راننده تاکسیِ بیچاره 6 ماه از کار و زندگی بیفتد، چه کند؟ شما خودتان در این جامعه زندگی می کنید، یک هفته سفر میروی از قسط و قرض عقب می مانی. 6 ماه کم نیست آن هم در این وانفسا. آبرویش هم برای همیشه در محل کار و زندگی می رود. سر هیچ. بعد شما می فرمایید حالا چرا دنبال کار طرفم؟!

بگذریم… حرف زیاد رد و بدل شد. گفتنش به کار شما نمی آید. بروم سر داستان بعد..

پرده دوم:

روز دادگاه شاکی نیامده بود. حس کردم آمده و با قاضی حرف زده و رفته. احتمالا فقط می خواسته گوشمالی بدهد و تمام. موضوع اتهام مزاحمت بانوان و اشاعه فحشا بود. در دادسرا اشاعه فحشا منع تعقیب خورده بود اما موکل به مزاحمت بانوان متهم شده بود و دادگاهش رسیده بود.

همه شکایت شاکیه که زنی مطلقه بود، این بود که پسر آمده و با دخترم حرف زده و به من هم پیشنهاد صیغه داده است. موکل هم به شدت منکر بود و می گفت من با دخترش حرف زدم و او هم با لبخند جوابم را داد، اما اصلا فرصت این پیش نیامد که بخواهم با مادرش حرف بزنم چه برسد که پیشنهاد صیغه بدهم. از در آمد بیرون و جیغ و داد کرد و عکس و فیلم گرفت.

 لایحه ای آماده کرده بودم. قاضی اصرار داشت موکل بیاید. آمد. گفتم قاضیِ ظاهرا تندی است. ممکن است در دادگاه لیچار بارت کند که عصبانی شوی و چرت و پرت بگویی. بر خودت مسلط باش.

این پرونده هم از معدود مواقعی بود که دیدم یک قاضی بر خلاف حرف و قولش عمل کرد. ما وکلا و قضات همواره با هم حرفهایی داریم که بین خودمان کُد است. موکل و مردم نمی فهمند اما خودمان خوب حرف هم را می فهمیم.

رفتیم داخل. قاضی هم همان اول طبق پیش بینی ام کلی چیز بارش کرد. موکل هم آرام منکر اتهام شد. قاضی پرونده را تورقی کرد و گفت: ببین جناب وکیل، به موکلت بگو، دروغ بگوید 6 ماه زندان می بُرم برایش برود آب خنک بخورد. ولی راستش را بگوید تبدیل می کنم. بعد هم زیر چشمی نگاهم کرد. از آن کدهایی که می گویم بین ما قضات و وکلا رایج است. به موکل اشاره کردم که ساکت شود. لایحه را تحویل دادم و از موکل دفاع کردم.

قاضی پس از بررسی لایحه به پسر گفت: بنویس اتهام را قبول دارم، دیکر تکرار نمی شود و از این حرفها.

آرام گفتم: بنویس تازه ازدواج کرده ام و از شما طلب مساعدت دارم. نوشت و امضا کرد.

قاضی: تبدیلش می کنم به جزای نقدی.

آمدیم بیرون.

ـ چی شد؟

ـ برو پولات جمع کن !

شاد و شنگول رفت. خیلی استرس کشیده بود در این مدت. چند روز بعد رای آمد. جزای نقدی و شلاق!!!

رفتم شعبه و با قاضی حرفم شد.

ـ مگر شما نگفتی تبدیلش می کنم به جزای نقدی؟ اخلاقا قول دادی. ندیده بودم یک قاضی خلاف بگوید. اگر منِ وکیل هم نتوانم به حرف یک قاضی اعتماد کنم جه بلایی سرمان خواهد آمد؟

خلاصه کار بالا گرفت و صدایش را مثل من برد بالا که تشخیص با من است نه تو. حکم زیادی ندادم بهش. تازه کمکش کردم. بالاخره باید آدم شه.

 گفتم: شما جوون نبودی؟ مجرد نبودی؟ اصلا گیرم شکایت شاکیه کاملا راست بوده باشد (که نبود)، برای یک حرف50 ضربه شلاق می بُرند؟ حد زنا 100 ضربه شلاق است بعد برای یک متلک 50 ضربه؟

بگذریم، حرف زیاد بود. اعتراض کردم و ختم به خیر شد. آنچه می خواهم اینجا بگویم آن است که این قاضی آخرش به من می گفت: به ما فشار می آورند با اینها برخورد کنید. حالا چی شده تو آنقدر جوش این پسره رو می زنی؟

گفتم: یک کارگر میدان تره بار است. مگر باید پسر وزیر باشد؟ انسان است. 50 ضربه به او شلاق می زنید به خاطر یک متلک. می رود جوانان دیگر جامعه را می بیند که همه غلطی می کنند و آخرش هم هیچ اتفاقی نمی افتد و او به خاطر یک متلک این همه هزینه داده، چه فکری قرار است بکند؟ تازه می فرمایید چرا دنبال کارش هستم؟! بازداشت بوده. با زحمت کارگری چند میلیون پول هم که دارد می دهد. فشار روانی و استرس هم  که جای خودش. نقره داغ تر از این. اگر سوءسابقه داشت، اگر از اراذل و اوباش بود باز جای تامل بود. یک بچه 25 ساله که گارگر سبزی فروشی است، سابقه هم ندارد و خانواده اش هم حسابی اند، گیرم جوانی هم کرده، وقتی قول دادید که تبدیل می کنید، با این رای می خواهید آدم شود؟ اصلاح شود؟

گفتم اصلاح. چیزی که قاضی بعد از شنیدنش طوری نگاهم کرد که اشمئزاز را در صورتش دیدم. انگار می خواست بگوید برو این سوسول بازی ها را جمع کن ولی رویش نشد. عوضش گفت: از من به تو نصیحت، این پرونده ها را نگیر. از اینها دفاع نکن!!

این جمله آخرش را می گذارم برای نوشتاری دیگر که مدتها قولش را داده ام. نوشته ای پیرامون فلسفه اخلاقی وکالت. وقتی قاضی ما باور دارد نباید از یک جوان که متهم به متلک اندازی است، دفاع کرد وضعیت دیگر متهمین مشخص است. به نظر شما با این نگاه جایی برای دفاع از حقوق متهم می ماند؟ پاسخش برای مقالتی دیگر.

بی پرده:

چارلی چاپلین را در شاهکار «عصر جدید» به یاد آورید. آن صحنه ای که با آچار در حال سفت کردن پیچهای محصولات روی خط تولید است. او مثل یک ربات دارد کار میکند. برای چه؟ برای بقا. برای زندگی. اما آن چنان در عالم عادت خود غرق می شود که به دنبال یکی از این قطعات داخل دستگاه و لای چرخ دنده ها می افتد. البته فیلم او کمدی است و قرار نیست صحنه خشنی ببینیم اما مثال خوبی است تا نشانمان دهد که چگونه عادت می کنیم و هدف اصلی فراموشمان میشود.

بسیاری از ما یا اساسا از تفکری عمیق بهره مند نیستیم یا اگر هم برخوردار باشیم بعد از مدتی عادت می کنیم. عادت گذشته از آنکه یک امر وجودی و بیولوژیک است و هیچکس از آن برکنار نیست اما یک نتیجه نظری هم دارد. اینکه چیزی که به آن عادت کرده ایم خواسته و ناخواسته به غایت مان تبدیل می شود. همه مان همین گونه ایم. عادت میکنیم و یادمان می رود که مثلا با نماز و عبادت باید به خدا نزدیکتر شویم و انسان تر شویم. یادمان می رود هدف شرع چه بوده است. بسیاری از متشرعان به شعایر عمل میکنند، چون نمی توانند ترکش کنند. اگر مثلا نماز نخوانند دچار عذاب وجدان می شوند. همه اینها یادمان میرود و فقط عمل می کنیم و این همه جنبه های زندگی مان را فرا میگیرد. به همین ترتیب قضات هم یادشان می رود هدف از مجازات چه بوده است. هر شغلی عادات خاصی را با خود می آورد. در شغل قضا هم بسیاری از این بزرگواران به مجازات عادت می کنند. کسی می گفت قضاوت آدم را سنگدل می کند؛ من نمی توانم چنین حکمی بدهم. ترجیح می دهم آن را عادت بدانم. کم نیستند قضاتی که مجازات کردن برایشان آسان شده است. راحت دست به اعدام و زندان می برند برخی شان. یادش بخیر! یکی از اساتیدمان می گفت: من باشم دادیارها و قضات محاکم کیفری را در ابتدای خدمت چند روز می فرستم زندان. چند سال یکبار هم این آموزش ضمن خدمت را برایشان تجویز می کنم تا بفهمند وقتی حکم زندان می دهند چه معنایی دارد. نمی گویم عادت فاقد ارزش است. اما اگر عادت عادتمان شود همه چیز از معنا تهی خواهد شد. مثل رباتی که قرار است خم و راست شود یا حکم اعدام و زندان مشق کند.

دیدگاه خود را ثبت کنید

بستن منو

گروه حقوقی حامی

آدرس دفتر تهران :

خیابان ولیعصر، خیابان زرتشت غربی، کوچه یزدان، پلاک2، واحد2

شماره تماس : +989214307531

شماره واتس‌اپ و تلگرام: 09214307531

آدرس دفتر قم :

بلوار 55 عمار یاسر ، کوی 39 ، پلاک 5

شماره تماس : +989214307531