شخصا از مسیح علینژاد خوشم نمیآید. شخصیتی جنگجو که در پوسته آزادی طلبی تمام رفتارهایش دیکتاتورمابانه است. از زبان بدنش گرفته که انگار پتک میکوبد تا زبان سخنش که انگار پتک میکوبد. همه چیز محکم و جنگی. ادای همه واژگان با تمام قوا از مخرج… او برای اینکه بتواند خودش باشد باید میجنگیده و این خصیصه رفتاری او شده است. این همه جنگندگی شاید اگر به قدرت برسد جز استبداد چیز دیگری نزاید. من از او خوشم نمیآید مثل مرضیه برومند و خیلی های دیگر اما باید این سخن ولتر را بارها تکرار کنیم که می گفت: «من یک کلمه از آنچه را تو میگویی قبول ندارم اما تا دم مرگ برای اینکه تو حق گفتن سخنان خود را داشته باشی مبارزه خواهم کرد.»
روند مقابله با حجاب اجباری شیب تندی پیدا کرده است. از کتاب و نوشته های امثال قابل و ترکاشوند درباره حجاب شرعی گرفته تا جنبش های دانشجویی در این مسیر موثر بوده اند، اما اعمال جسورانه دختران انقلاب و روسری سفیدهای چهارشنبه و آزادی های یواشکی را دست کم نگیرید. مُبلغ بیحجابی نیستم، سخنم چیز دیگری است. این نوشتار کوتاه در ستایش افراط است. بارها نوشته ام انقلاب را نمیپسندم اما به نظرتان جهان بدون انقلاب و روحیه انقلابی چه شکلی بود؟
لوتر وقتی در لبه جهان مدرن بیانیه 95 ماده ای خودش را بر سردر کلیسا چسباند و با قدرت هرچه تمام تر اصلاح نظام کلیسا را فریاد کرد، تندرو خوانده شد. اراسموس، اندیشمند اصلاح طلب اومانیست به شدت با او به مخالفت برخواست و اقدامات انقلابی او را محکوم کرد. اما کلیسا در همین کشمکش ها که گاهی به خشونت کشیده شد، دگرگون شد و جهان غرب را دگرگون ساخت.
شاید افراط گذاری باشد در مسیر بلوغ.
افراط در جهان ما کارهایی را پیش برده است. آدمی گاهی از افراط ناگزیر است، آب در لانه مورچگان باید ریخت. اگر افراط کاران و تندروها نبودند خیلی اتفاقات نمیافتاد. آنقدر به این حرف باور دارم که داعش را هم از این قاعده مستثنا نمیدانم. داعش در جامعه جهانی فقط نماینده نکبت است که با خودش بیچارگی آورد و آوارگی و خشونت و توحش. اما هیچ چیزی سیاه سیاه سیاه نیست. باور کنید اگر داعش و القاعده و امثال شان نبودند، سران خواب غرب سر از مخده پَرِشان بلند نمی کردند که ببینند در پشت پرده کنفرانس های انسان دوستانهشان و زیر پوست شهر دلالان اسلحه و خشم چه بر سر بدبختهای جهان سوم میآورند و آنها را به جان هم میاندازند. داعش مثل بمب اتم بود. بمب اتم یکی از دهشتناکترین صحنههای تاریخ بشر را در حافظه ما شکل داده است اما امروزه مهمترین نقش را در بازدارندگی از جنگهای تسلیحاتی بازی می کند. به انزوا کشاندن جهان سوم و کشورهای فقیر به داعش و القاعده میانجامد. به عقدهها و دملهای چرکینی که منفجر شدنش جهان را به لجن میکشد و آرامِ همه را به هم میریزد و خواب از چشم همه میستاند. اگر افراط نباشد خوابها (از هر مکتبی که میخواهند باشند) بیدار نمی شوند. ناقوس برای برخی کارآمد نیست، باید بمب کنار گوششان منفجر شود.
اشو در دهه 80 میلادی میگفت با جنبش تند و خشن حقوق زنان موافق نیست چرا که آنان را انتقام جو بار میآورد. به من نوعی هم بگویید شاید با برخی رفتارهای این چنینی موافق نباشم و از آنها خوشم نیاید اما باید روحیه شجاع و انقلابی اینان را پاس داشت.
دادستانها را به حال خودشان بگذاری یک پله پایین تر از خدا دوچرخه سواری زنان را هم تحریم می کنند. کسی چه می داند. همین روزها شاید جنگجوها در پایتخت و شاید در همان اصفهان و مشهد و شیراز و… جنبش دوچرخه سواران زن را کلید بزنند. جمعههای زنانه،دوچرخههای زن پوش، قبل یا بعد از نماز جمعه؛ شاید بخشی از این زنان اتفاقا زنان محجبهای باشند که اعتقادی به تحریمهای جدیدالتاسیس آقایان ندارند. تحجر نتیجه ای جز این ندارد. هر چه بیشتر به عقب بروی کسانی بیشتر رو به جلو ساختارشکنی خواهند کرد. آنانی که تا امروز دوچرخه نداشتند و از آن خوششان هم نمی آمده از فردا دوچرخه سوار خواهند شد. تا دیروز تک و توک زنانی را میدیدیم که به آرامی مسیر پیاده رو را رکاب میزدند. حالا باید منتظر امواج خروشان دوچرخههای زن سوار باشیم. هزاران زن را تصور کنید، سیاه پوش و سفید پوش و رنگ رنگ، سوار بر دوچرخههای قد و نیم قد، در خیابانهای بزرگ شهر، آن هم در روزهایی متوالی…! اصلا شاید اتفاق افتاده باشد و من ندانم.
این نوشتار کسی را به افراط دعوت نمیکند. اما جنگجوها عمل میکنند. آنها باور دارند برای ایجاد تعادل نمی توان عقربه قطب نما را در وسط نگاهداشت مگر آنکه آن را آنقدر به سمت مخالف بکشید که بعد از رها شدنش به میانه بازگردد.
شاهین نجفی روزگاری های و هوی زیادی داشت. کسی نبود که از فحشهای او در امان مانده باشد. به قول خودش یک آنارشیست رادیکال. این روزها اما هنری تر و بی حاشیه تر کارش را میکند. کمتر نعره میزند. کمتر شعار میدهد و پختهتر حرف میزند و گذاره به اشتراک میگذارد. محسن نامجو هم. امروز اما آنقدر سرسنگین کنسرت میگذارد و موسیقی سنتی را مینوازد و از همسر هنرمندش عکس میگذارد که آدمی فراموش میکند او همان نامجوی داغ چندسال قبل است. افراط گذاری است در مسیر بلوغ.